ايجاز فيلمنامه کوتاه غروب حلزون


 

نویسنده:آزاد محمدي




 
متولد سال 1360 و دانشجوي زبان فرانسه است.
آزاد تا کنون مجموعه مستند سر انگشت خواب ها را کارگرداني کرده و غروب حلزون اولين فيلم کوتاه داستاني اوست. فيلمي که سال گذشته جوايز بسياري را از جشنواره هاي مختلف دريافت کرده است. آزاد همچنين تجربه هايي در داستان نويسي و نمايشنامه نويسي داشته و يک فيلمنامه داستاني نيز نوشته است.
آزاد محمدي
تصوير قطاري در حال عبور، زن و مردي در دو سوي خط آهن ايستاده اند.

داخلي- ماشين - روز
 

مردي جوان خوابيده است. توي خواب جا به جا مي شود و کلافه است. نفسش کمي آزاد مي شود و چشمانش باز مي شود. بر مي خيزد و در رختخواب مي نشيند. گلويش خشک است، آب دهانش را قورت مي دهد...

خارجي - محوطه گاراژ - روز
 

مرد روي سقف ماشين ها راه مي رود.

داخل - ماشين - روز
 

مرد توي ماشين قراضه اي پشت فرمان نشسته است موج هاي راديو پخش را مي گرداند صدا کيفيت خوبي ندارد. خسته مي شود، خاموش مي کند. با دست صورتش را مي مالد.

داخلي - مغازه بقالي - روز
 

مرد وارد مغازه بقالي مي شود. زني توي بقالي ايستاده است، فروشنده کيسه اي حاوي اسکاچ و کره و پنير و شامپو را به زن مي دهد. زن نگاهش به مرد جوان مي افتد و مي رود. مرد خروج زن را نگاه مي کند.

خارجي - جاده - روز
 

مرد نان و تخم مرغ و سيب زميني خريده و جلوي تلفن عمومي ايستاده و حرف مي زند.

خارجي - محوطه گاراژ - روز
 

صداي پارس سگ مي آيد. مرد از ماشين بيرون مي رود.

خارجي - (محوطه گاراژ) ادامه - روز
 

صداي پارس سگ همچنان از انتهاي گاراژ به گوش مي رسد. مرد ميله اي از گوشه اي برمي دارد و به سمت انتهاي گاراژ راه مي افتد. از پشت سر صدا مي شنود. برمي گردد. کسي نيست. (پارس سگ قطع مي شود) دوباره به راه مي افتد. گوش مي دهد. پشت ماشنيي کمين مي کند. (تصوير از ديد مرد روايت مي شود ) به طرف آن ماشين مي رود. آرام نزديک مي شود. ناگهان چيزي به سرش برخورد مي کند... [تاريکي ] بعد از چند لحظه چشمانش را باز مي کند...
(دوباره از ديد داناي کل روايت مي شود) صورتش را توي شيشه ماشيني نگاه مي کند و مي بيند که سالم است...

داخل - ماشين - روز
 

بي قرار روي تخت نشسته است. ناگهان فکري به سرش مي زند و بيرون مي رود... از بيرون اتاقک صداي هن هن مرد و زوزه سگ شنيده مي شود. مرد با لگد سگ را مي زند... نفس نفس زنان بر مي گردد توي اتاقک دو کپسول ديگر از جعبه در مي آورد و مي خورد. بطري آب را تا ته سر مي کشد.
تصوير محوطه گاراژ در غروب. باد مي وزد و از گوشه اي صداي ناله سگ به گوش مي رسد.

داخلي - ماشين - روز
 

بي قرار دراز کشيده است. چشمانش بسته است. اما خوابش نمي برد. پهلو به پهلو مي شود. خودش را مي خاراند. بلند مي شود. بطري آب را بر مي دارد و توي بطري...

خارجي - سرجاده - روز
 

مرد نان و تخم مرغ و سيب زميني خريده و جلوي تلفن عمومي ايستاده و حرف مي زند. صداي پيرزني از آن طرف خط مي آيد که به کردي حرف مي زند:
حالا ديشب اومد در خونه مي گف (صداي بوق چند ماشين که عروس مي برند)... باباتم فشارش رفت بالا داشت (صداي عبور کاميون) مي گم اگه مي شه يه... خواهرتم... [مرد با بي حوصلگي گوش مي دهد]... يه سري به...

مرد گوشي را مي گذارد و مي رود.

داخلي- ماشين - روز
 

مرد توي اتوبوسي خودش را پتوپيچ مچاله کرده است، تکاني مي خورد و بيدار مي شود، اطراف را نگاه مي کند و متعجب مي شود. پياده مي شود، بعد از عبور از روي سقف ماشين ها سوار ماشين خودش مي شود، هنوز کرخت و خواب آلوده است بطري را بر مي دارد و جرعه اي مي نوشد؛ به سرعت تف مي کند... بطري را نگاه مي کند، حالش بد مي شود.

داخلي - مغازه بقالي - روز
 

مرد وارد مغازه بقالي مي شود. زني توي بقالي ايستاده است، فروشنده کيسه اي را به زن مي دهد. زن مي رود. مرد خروج زن را نگاه مي کند.

خارجي - محوطه گاراژ - غروب
 

مرد روي سقف ماشيني نشسته است و پاهايش را تاب مي دهد. فکر مي کند.

روز - خارجي - سرجاده
 

مرد کنار جاده به سمت تلفن عمومي مي رود. زني پشت به او در حال حرف زدن با تلفن است. مرد کمي منتظر مي ماند. زن گوشي را مي گذارد و برمي گردد (همان زن توي بقالي است)، نگاه زن به مرد مي افتد، لحظه اي مکث مي کند. زن گوشه لبش زخم شده است. نگاهش را مي گيرد و مي رود، مرد با نگاه او را دنبال مي کند.

خارجي - سرجاده و کوچه - روز
 

مرد با فاصله زن را تعقيب مي کند... سرجاده و توي کوچه. زن از روي ريل قطار عبور مي کند... توي کوچه اي وارد خانه اي مي شود و موقع بستن در مرد را مي بيند که دنبالش آمده است.

داخلي - ماشين - روز
 

مرد نشسته پشت فرمان ماشين و توي فکر است. از راديو موسيقي خارجي پخش مي شود. مرد جعبه قرص را روي داشبورد مي گذارد و پياده مي شود تصوير روي داشبورد و جعبه قرص مي ماند.

خارجي - کوچه - روز
 

مرد رو به روي خانه زن ايستاده است. زن روي پشت بام رخت پهن مي کند. هنگام پهن کردن لباس ها انگشتر از دست زن پرت مي شود و روي زمين مي افتد. زن نگاهي به حلقه مي اندازد و بعد به مرد نگاه مي کند.

خارجي- سر جاده - روز
 

مرد از کيسه پلاستيکي پاي مرغ در مي آورد. و جلوي سگ مي اندازد. سگ با ولع مي خورد... صداي در مي آيد، مرد به طرف در مي رود و در را باز مي کند. زن توي قاب در ايستاده و به مرد نگاه مي کند.
تصوير زن و مرد که توي ماشين نشسته اند و از راديو موسيقي پخش مي شود.

محوطه گاراژ - شب
 

مرد روي صندلي نشسته است و بسته روزنامه پيچ شده اي را باز مي کند؛ لقمه اي از نان سنگک با کوکوي سيب زميني و سبزي خوردن. لقمه را بو مي کند و مي خورد.

خارجي - محوطه گاراژ - روز
 

تصاويري از مرد که کاپوت ماشين را بالا زده و مشغول تعمير کردن است... مرد زير ماشين دراز مي کشد و با آچار چيزي را باز و بسته مي کند بعد استارت مي زند. روشن نمي شود.

خارجي - محوطه گاراژ - روز
 

مرد کنار ماشين نشسته، قابلمه اي در دست دارد و غذا مي خورد. تصاوير ديگر از مرد که باتري ماشيني را توي موتور مي گذارد و بست باتري را سفت مي کند...استارت مي زند و روشن نمي شود.

خارجي - زير پل - روز
 

مرد و زن از دور ديده مي شوند که زير پل کنار ريل قطار حرف مي زنند. زن مي رود و مرد رفتنش را تماشا مي کند.

خارجي- گاراژ - روز
 

تصوير مرد که دارد از باک ماشين هاي ديگر بنزين مي کشد توي بطري... و بعد توي باک ماشين تعمير کرده مي ريزد. چند سطل آب مي ريزد و ماشين را مي شويد...
تصوير مرد که صورتش را جلوي آينه ماشين اصلاح مي کند.
تصوير مرد که سرش را مي شويد.
تصوير مرد که سگ را از گاراژ بيرون مي برد، رها مي کند و بر مي گردد.
تصوير مرد که توي ماشين پشت فرمان نشسته است. توي آينه به خودش خيره شده... بعد استارت مي زند ماشين روشن مي شود.
تصوير ماشين که حرکت مي کند و از گاراژ خارج مي شود.

خارجي - جاده - غروب
 

ماشين در جاده حرکت مي کند... بعد مي ايستد. مرد کمي مضطرب است. از ماشين پياده مي شود و دوروبر را نگاه مي کند. قدم مي زند.

داخلي - حياط خانه زن - غروب
 

زن لباس پوشيده توي حياط نشسته است. صداي تلويزيون از توي خانه به گوش مي رسد. به چادرش روي بند رخت نگاه مي کند.

خارجي - جاده - غروب
 

مرد همچنان منتظر کنار ماشين ايستاده است.
فيلمنامه نويس، کارگردان و تهيه کننده: آزاد محمدي، تصويربردار: محمد رسولي، تدوينگر: عماد خدا بخش، صدا بردار: فريد صداقت، طراحي و ترکيب صدا: آرش قاسمي، مدير توليد و برنامه ريزي: کيوان لطفي، دستيار کارگردان: عادل بخشيان، کمال مقدم، عکاس: مرضيه کوروش نيا، تدارکات: سيد محمد حسيني، بازيگران : پوريا رحيمي سام، رايا نصيري، 19 دقيقه، 1389.

يادداشت فيلمنامه نويس
 

ننوشتن از ما، نوشتن از شما
آزاد محمدي
عموماً نوشتن فيلمنامه ضد داستان از سوي مخالفان و موافقان امري آسان شمرده مي شود؛ گو آن که قائل به ارزش خود به خودي داستان باشيم يا نباشيم اين رويکرد در معرض خطر افتادن از هر دو سوي بام است. سؤال مهم اين است که «موجوديت سينما در غياب داستان چه مي تواند باشد ؟» خيلي مطمئن نمي توان بود که حول يک واژه متمرکز تحت عنوان سينما با گزاره متنيت و يا امر ديداري مي شود حرف زد. داستان موضوعيت سينماست يا تجربه بصري يا هر دو؟ مناقشه نمي کنم؛ رويکرد، گزاره اصلي است.
نوشتن فيلمنامه غروب حلزون رويکرد به تجربه ننوشتن بود. ننوشتن به قصد نامنتظر بودن متن. اين تجربه داراي مخاطرات و قابليت هاي ويژه اي است. آن چه نانوشتگي با به خطر انداختن تماميت متن مورد پرسش قرار مي دهد، مي تواند تأويل مندي ضمني را به مخاطب واگذار کند. ننوشتن به عنوان امر نامنتظر و مگو قابليت پر کشش و نابهنجاري است که حقيقتاً صداي مخاطب را توي فيلم در مي آورد.
به اين ترتيب که متن (فيلم) در فرايند نوشتن با سکوت هايي که به تناوب و با پرهيز از نمود اختيار مي کند، مخاطب را به شرکت در توليد متن بر مي انگيزد تا او با گمانه زني روي خطوط نانوشته راهبرد متن را آن گونه که مألوف نيست - هست مورد خوانش قرار دهد و البته اين آواز اوست! در نوشتن غروب حلزون بنا را بر ننوشتن همه چيز گذاشتم. معتقد بودم که پرهيز از قطعيت بخشيدن به تثبيت شکل پيرنگ و دور - نزديک شدن به خط کم رنگ داستان در کنار استفاده از روايت پنهان و کد گذاري چند سويه و غياب استناد صد در صدي رويدادهاي متن مي تواند انگيزه کنجکاوي مخاطب را وارد تا او خود براي ساخت متن خود دست به کار شود. البته که تجربه، تخيلي و هوشمندي او مي تواند متن (فيلم ) پي ريخته شده را به سمت و سويي ديگر ببرد. شخصاً به عنوان - حالا ديگرمخاطب - از جزئيات متفاوتي که مخاطبان - مولفان از غروب حلزون برايم باز گفته اند بيشترين لذت را برده ام... حالا فکر مي کنم حقيقتاً هيچ «امر عالي» براي شکل فيلمنامه موجود نيست مگر به وجود آورده شود.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 103